آویساآویسا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

آویسا عزیز مامان و بابا

حریره بادام

مامانی امروز برات حریره بادام شروع کردم به نظرت از فنی خوشمزه تر بود خیلی خوشت اومده بود اما آخرش بازیت گرفته بود تو قاشقت فوت می کردی. بابایی هم امتحاناتش شروع شده بنده خدا نمی تونه درس بخونه تا صدای تو میاد از اتاق میاد بیرون باهات بازی کنه منم مجبورا همش می خوابونمت آخه این اولین ترم ارشد باباست بیافته خیلی عقب می افته.
2 خرداد 1393

لباس جدید

مامانی امروز یه لباس جدید تنت کردم پاهاتو می آوردی بالا شلوار و لباستو ببینی، لباستو می گرفتی می آوردی جلوی چشمات تا ببینیش .اول باورم نشد گفتم حتما اتفاقیه اما شب که یه لباس تازه دیگه تنت کردم بازم همون کارو تکرار کردی باورم شد که فهمیدی لباس جدیده.خوب تو دختر زرنگ مامانی
2 خرداد 1393

آآآاآآاآآآآآآآآ

مامانی امشب یک کار جدید یاد گرفتی داشتی آ می گفتی که خاله پشت سرهم با دستش زد رو لبت یکبار که انجام داد یاد گرفتی تا می زدیم رو لبت می گفتی آآااااااا تا صدات منقطع شه
28 ارديبهشت 1393

نمایشگاه کتاب و چراغ خواب شلمن

مامانی هفته پبش خاله و عمه با هم رفته بودند نمایشگاه کتاب منم چون تو کوچولو بودی نرفتم اما بهشون گفتم  شما چی می خوای و برات کتاب و اسباب بازی و  چراغ خواب شلمن گرفتن. مامانی بیشتر از خودت خوشش اومده بود.
27 ارديبهشت 1393

عروسی

مامانی جمعه اولین عروسی زندگیت دیدی مامان می ترسید تو خیلی اذیت شی و تصمیم گرفته بود نره اما برخلاف انتظار به تو خیلی هم خوش گذشت از اول تا آخر عروسی ذوق کردی و جیغ زدی انقدر خوشت اومده بود که تا ساعت دو می خندیدی و نمی خوابیدی
24 ارديبهشت 1393

تهیه آرد برنج

مامانی می خوام از 2-3 هفته دیگه برات کمکی شروع کنم چون دلم می خواست آرد برنجی که می خوری خالص باشه با هزار زحمت خودم برات برنج آرد کردم خیلی سخت و خسته کننده بود اما بالاخره تموم شد. امیدوارم فرنی آرد برنج دوست داشته باشی.
14 ارديبهشت 1393