آویساآویسا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

آویسا عزیز مامان و بابا

پارک ارم

مامانی دیروز برای اولین بار بردمت پارک ارم. انقدر خوشت اومده بود که می ترسیدم  دیوونه شی به چراغهای رنگی رنگی وسایل بازی نگاه می کردی و با مردم جیغ می زدی. از خوشحالی لپ خاله را با دهنت محکم گرفتی. اولش هوا خوب بود اما ساعت 9:30 دیگه سرد شد خدا رو شکر اونموقع خوابت گرفت رفتی زیر دو تا پتو خوابیدی.
12 ارديبهشت 1393

واکسن 4 ماهگی

مامانی امروز واکسن 4ماهگیت زدیم قبلش چون تقریبا 7 کیلویی 14 قطره استامینوفن بهت دادم امیدوارم خیلی تب نکنی. واکسن که زدی گریه کردی اما وقتی از در درمانگاه اومدیم بیرون ساکت شدی و تو بغل مامان خوابیدی. قربون پای کوچولوت که درد می کنه(استامینوفن به ازای هر کیلو 2 قطره)
8 ارديبهشت 1393

پیاده روی

مامانی قشنگم دیروز برای اولین بار بدون ماشین رفتیم بیرون انقدر خوشت اومده بود که جیک نمیزدی فقط از توی آغوشیت بیرون نگاه می کردی اما دخترم جنبه نداشتی امروز که خاله اومده بود اینجا موقع رفتن دم در گریه می کردی می خواستی باهاش بری. اخه جیگرم یک کمی جنبه بد نیست.  
2 ارديبهشت 1393

تلویزیون

دختر قشنگم سه تا چیز خیلی دوست داری. عروسک سبزت که عکسش هست، تلویزیون که اگه شبکه رو عوض کنیم گریه می کنی، یه عکس توی اتاقت هست که نقاشی یه نی نی  است می خوای بری بغلش صداش می کنی بعد چون جواب نمیده گریه می کنی.
25 فروردين 1393

سرماخوردگی

دختر گلم یک کمی بینیت گرفته بود دیشب بردیمت دکتر گفت سرماخوردی برات زیتروماکس نوشت خداکنه زود خوب بشی ...
20 فروردين 1393

سه ماه و نه روز

دختر قشنگم امروز خاله اومده بود اینجا تا تو رو بغل کرد بغض کردی و زدی زیر گریه بعد اومدی بغل مامان ساکت شدی، دختر زرنگ مامانی ...
18 فروردين 1393