آویساآویسا، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

آویسا عزیز مامان و بابا

عروسی

مامانی جمعه اولین عروسی زندگیت دیدی مامان می ترسید تو خیلی اذیت شی و تصمیم گرفته بود نره اما برخلاف انتظار به تو خیلی هم خوش گذشت از اول تا آخر عروسی ذوق کردی و جیغ زدی انقدر خوشت اومده بود که تا ساعت دو می خندیدی و نمی خوابیدی
24 ارديبهشت 1393

تهیه آرد برنج

مامانی می خوام از 2-3 هفته دیگه برات کمکی شروع کنم چون دلم می خواست آرد برنجی که می خوری خالص باشه با هزار زحمت خودم برات برنج آرد کردم خیلی سخت و خسته کننده بود اما بالاخره تموم شد. امیدوارم فرنی آرد برنج دوست داشته باشی.
14 ارديبهشت 1393

پارک ارم

مامانی دیروز برای اولین بار بردمت پارک ارم. انقدر خوشت اومده بود که می ترسیدم  دیوونه شی به چراغهای رنگی رنگی وسایل بازی نگاه می کردی و با مردم جیغ می زدی. از خوشحالی لپ خاله را با دهنت محکم گرفتی. اولش هوا خوب بود اما ساعت 9:30 دیگه سرد شد خدا رو شکر اونموقع خوابت گرفت رفتی زیر دو تا پتو خوابیدی.
12 ارديبهشت 1393

واکسن 4 ماهگی

مامانی امروز واکسن 4ماهگیت زدیم قبلش چون تقریبا 7 کیلویی 14 قطره استامینوفن بهت دادم امیدوارم خیلی تب نکنی. واکسن که زدی گریه کردی اما وقتی از در درمانگاه اومدیم بیرون ساکت شدی و تو بغل مامان خوابیدی. قربون پای کوچولوت که درد می کنه(استامینوفن به ازای هر کیلو 2 قطره)
8 ارديبهشت 1393

پیاده روی

مامانی قشنگم دیروز برای اولین بار بدون ماشین رفتیم بیرون انقدر خوشت اومده بود که جیک نمیزدی فقط از توی آغوشیت بیرون نگاه می کردی اما دخترم جنبه نداشتی امروز که خاله اومده بود اینجا موقع رفتن دم در گریه می کردی می خواستی باهاش بری. اخه جیگرم یک کمی جنبه بد نیست.  
2 ارديبهشت 1393